جدول جو
جدول جو

معنی الله دو - جستجوی لغت در جدول جو

الله دو
(اَلْ لاه)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، در 24 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 700 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بفارسی و بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود خانه هیرمند، و محصول آن غلات، پنبه و صیفی، و شغل مردم زراعت و گله داری، گلیم و کرباس بافی است، وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاله رو
تصویر لاله رو
(دخترانه)
لاله چهر، آنکه چهره و صورتی سر و زیبا چون گل لاله دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الله داد
تصویر الله داد
(پسرانه)
الله (عربی) + داد (فارسی) داده خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الله داد
تصویر الله داد
مال خداداده، خداداد، آنچه به غنیمت ببرند یا غارت کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اَلْ لاه شَ رِ نِ نُ)
دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل، در 28 هزارگزی شمال خاوری سکوهیه نزدیک مرز افغانستان. جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 85 تن هستند که مذهب تشیع و تسنن دارند و بفارسی و بلوچی سخن می گویند. آب آن از رود خانه هیرمند، و محصول آن غلات، و شغل مردم زراعت است، راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ لاه)
دوری، از مردم دور، محله ای به نیشابور، او راست: کتاب فضائل القرآن، (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
ابوعبدالله محمد بن مخلدبن حفص عطار دوری بغدادی. از راویان است و از یعقوب دوری و زبیر بن بکار و جز او روایت شنید و دارقطنی و جز او از وی روایت دارند. مرگ دوری به سال 331 هجری قمری وتولدش به سال 233 هجری قمری بود. (از لباب الانساب). روات در تاریخ علم حدیث اسلام اهمیت بسیاری دارند، زیرا بدون وجود آنان، روایت های نبوی و اهل بیت (ع) نمی توانستند به نسل های بعدی منتقل شوند. این افراد به طور مستقیم یا از طریق واسطه ها، به جمع آوری و انتشار روایت های پیامبر اسلام و امامان دوازده گانه پرداخته اند. نقش این روات در حفظ و گسترش اسلام و تعلیمات پیامبر (ص) انکارناپذیر است.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ لاه)
دوریستی، جعفر بن محمد بن عباس بن فاخر عبیسی وی از مردم دوریست قریه ای به دو فرسنگی ری است که امروز آنرا درشت نامند، صاحب امل الاّمل گوید: اوثقۀ عین عظیم الشان و معاصر با شیخ ما طوسی است و شیخ او را در رجال خویش یاد و توثیق کرده است و او راکتبی است از جمله: کتاب الکفایه، کتاب الیوم و اللیله، کتاب الأعتقادات، کتاب الرد علی الزیدیه و جز آن شیخ منتجب الدین قمّی در فهرست خویش گوید: او شاگرد مفید و مرتضی بود و ابن شهرآشوب نیز ذکر او آورده و در لؤلوءهالبحرین آمده است که او روایت از سیدرضی وسید مرتضی و از شیخ ابی عبداﷲ احمد بن محمد بن عبداﷲ بن الحسن الجوهری و نیز از پدر خود محمد بن محمد دوریستی دارد، و از علمائی که از وی روایت کرده اند شیخ محمد بن ادریس حلی و شاذان بن جبرئیل قمّی و ابوجعفر مهدی بن ابی حرب حسینی و شیخ حاکم ابومنصور علی بن ابراهیم زیادی و فضل اﷲ بن محمود فارسی و سید علی بن ابیطالب سلیقی و عبدالجبّار بن عبداﷲ المقری الرّازی و عده کثیر دیگر باشند و از فرزندان او جماعتی از علما بوده اند مانند پسر او موسی بن جعفر و حفید وی محمد بن موسی و فرزند محمد جعفر بن محمد و پسر جعفر ابومحمد عبداﷲ بن جعفر بن موسی، و خاندان دوریستی خود را از نسل حدیفۀ یمانی میشمردند، و قاضی نوراﷲ شوشتری در مجالس المؤمنین او را مدعو بخواجه جعفر می خواند و از کتاب عبدالجلیل رازی نقل کرده است که خواجه جعفر در فنون علم مشهور بود و مصنف کتب و اخبار بسیار است و از بزرگان این طایفه (امامیه) و علمای ایشان است و در هر دو هفته نظام الملک از ری پیش او آمدی و از او استماع اخبار کردی، و خاندان او خاندان بزرگ است و خلفاً عن سلف بعلم و عزت و امانت آراسته بوده اند، و پس از آن از عبداﷲ بن جعفر بن محمّد و خواجه حسن بن جعفر دوریستی ترجمه ای مختصر آورده است، رجوع به عبداﷲ... و رجوع به حسن... در این لغت نامه و رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه دوریست و رجوع به روضات الجنات ص 144 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ لاه)
دونی دینوری، یکی از شیوخ عرفان در اواخر مائۀ چهارم و اوائل مائۀ پنجم، رجوع به نامۀ دانشوران ج 3 ص 67 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَسَلْ لا هَُ دَ لَ تَهْ)
خدا دولتش را حفظ کناد. دعائی است که پس از ذکر نام پادشاهان و امراء بزرگ می نوشتند: فخرالدوله و فلک الامه حرس اﷲ دولته و مهجته... (تاریخ قم ص 8)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه خوا / خا جَ اَ مَ)
دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل، در 30 هزارگزی شمال خاوری سکوهیه و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی بندر زهک به زابل. جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 380 تن هستند که مذهب تشیع و تسنن دارند و بفارسی و بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود خانه هیرمند، و محصول آن غلات و لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری است. و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ لو)
دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 6هزارگزی شمال آق کند و 15500گزی شوسۀ میانه به زنجان. کوهستانی و معتدل و دارای 580 تن سکنه. آب آن از چهار رشته چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه)
دهی است بخش پشت آب شهرستان زابل، در 6 هزارگزی جنوب خاوری بنجار، و 13 هزارگزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 158 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بفارسی و بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود هیرمند، و محصول آن غلات، و شغل مردم زراعت است، وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، نگاهدارندۀ حدّ هر چیز، فرهنگ ور. بافرهنگ. (مهذب الاسماء). فرهنگی. دانشمند. هنرمند. خداوند ادب. ادب دارنده. دانای علوم ادب. سخن دان: این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد شده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175).
آنکو عمید رفت ز خانه
آنکو ادیب رفت بمکتب.
مسعودسعد.
ملاحظۀ ادب بسیار کردی که مردی سخت فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 683). بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکو خط و مدتی بدیوان ما بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274). بومنصور فاضل و ادیب و نیکو خط بود. (تاریخ بیهقی ص 274). آهسته و ادیب و فاضل و معاملت دان بود. (تاریخ بیهقی ص 382) ، آموزندۀ ادب. فرهنگ آموز. ادب آموز. (نصاب) : تا چنان شد که ادیب خویش راکه ویرا بسالمی گفتندی امیرمسعود گفت... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106).
گر شود بیمار دشمن با طبیب
ور کند کودک عداوت با ادیب.
مولوی.
، دبیر، رسم دان:
جرعه بر خاک همی ریزیم از جام شراب
جرعه بر خاک همی ریزند مردان ادیب.
منوچهری.
ج، ادباء.
- ادیب شدن، ادابه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
دارای روئی چون لاله. لاله رخ
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه حَ)
دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب، در 20هزارگزی جنوب باختری سراب و 15 هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 107 تن هستند که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آن از نهر و چاه، محصول آن غلات و بزرک، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه)
سرهندی. او راست کتاب مدارالافاضل در لغت فارسی. رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 227 شود، گردیدن. (لازم و متعدیست) ، گرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). گردگردانیدن. چرخاندن. چرخانیدن، مبتلا بعلت دوار شدن. (منتهی الارب) ، نگریستن درکار تا داند چگونه انجام کند آنرا. (منتهی الارب) ، کارگردانی، اداره کردن، قوام دادن. نظام دادن. گرداندن. چرخاندن. مستقیم کردن. تنظیم کردن. رتق و فتق دادن. نظم و نسق دادن. تولیت کردن. متولی بودن. ولایت راندن. قیادت کردن: اداره کردن شغلی را، راندن آن شغل را. راه بردن
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه)
دهی است جزء دهستان کله بور بخش مرکزی شهرستان میانه در 31 هزارگزی جنوب باختری میانه و 31 هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 100 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه، محصول آن غلات، نخودسیاه، بزرک و عدس، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه دَ رَ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، در سه هزارگزی جنوب دیواندره و نه هزارگزی باختر شوسۀ سنندج - دیواندره. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 350 تن سنی هستند و به کردی سخن میگویند و آب آن از رودخانه و چشمه، و محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. این ده در دو محل بفاصله 4 هزارگزی واقع است و بنام بالا و پائین نامیده میشود. سکنۀ پائین 180 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه دِهْ)
دهی است جزء دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش در 11 هزارگزی جنوب هشت پر و 2 هزارگزی شوسۀبندر انزلی - آستارا. جلگه و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 309 تن سنی و شیعه هستند که به ترکی و طالشی و گیلکی سخن میگویند. آب آن از رود خانه محلی، و محصول آن برنج و لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ لاه)
ابن محمد بن دواد کاتب و شاعر، او قلیل الشعر است، (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
خدا فرمانروایی او را نگاه دارد پروردگار دولت او را حر است فرماید، (دعای است که پس از ذکر نام پادشاهان و امرای بزرگ می نوشتنند) : (فخر الدوله و فلک الامه حرس الله دولته و مهجته)
فرهنگ لغت هوشیار
آبله رو
فرهنگ گویش مازندرانی